بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چه زود گذشت

امروز شنبه بود ، آخرین شنبه تابستان. تابستان که باید خوش می بودم و سفر می رفتم و از تعطیلات معلم بودنم استفاده می کردم، بیشتر معلم بودم و بیشتر در خانه ماندم و سفر نرفتم و همه چیز امسال با همه سالهای عمرم فرق داشت.

صبح چیزی نوشتم درباره مقایسه هفت سالگی و هفت سالگی  دخترک. که در چه دورانهایی به کلاس اول رفتیم. من در جنگ و او در کرونا. 

امروز دو تا پادکست گوش دادم. آخرین قسمت تنهایی پادکست رواق و پادکست رادیو سانسور که درباره ساخت سگ کشی بود. هر دو را دوست داشتم .

اینکه اگر کارهای دو نفره انجام بدهیم بهم نزدیکتر می شویم. وقتی بازی کنیم وقتی آشپزی کنیم وقتی با هم ظرف بشوییم با حتی فیلم ببینیم یا کتاب بخوانیم.

بعد ایده ای برای خمیر بازی به ذهنم رسید که نوشتم.

خانه را مرتب کردم  و جارو زدم. دقیقا نیم ساعت بدون وقفه ورزش کردم و کیف کردم.

یک کلاس تازه برایم باز شد روز سه شنبه . ببینیم چه خواهد شد؟

کتاب چهل و چند هفته را دوباره شروع کردم به خواندن.

نظرات 1 + ارسال نظر
x یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:13

شما معلمای بیکار مفت خور چه غمی دارید دقیقا که انقدر غر میزنید؟؟؟؟؟آموزش پرورش ریده با این گزینش و برنامه ریزیش که انقدر پول میده به بیکارایی چون شما دو قورت و نیمتون هم باقیه آخه چرا انقدر پررویید

من از دولت پولی تا حالا نگرفتم، خوشبختانه یا متاسفانه.
و برای خودم متاسفم که امید دارم به اینکه شاگردام آدمهای منصفی باشند..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد