بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

یوم ولدت

در یک ساعتی به خودت میایی می بینی آن کسی که درونت گم شده بود دوباره دارد بهت چشمک می زند، دوباره دارد قلقلکت می دهد که بزنی بیرون و چیزی از شاید رویش خاک می خورد در این لحظه اکنون ، در اینجایی از خود شناسی و درک ظاهر شود. یا چشمهای خودت، ببینی که آن دخترک بازیگوش بیایید بپرد وسط نقاشی گرنیکا و دنبال فلشی بگردد که راه را نشان می دهد یا خودت را؟ دستهایت را ببری بالا و درد و رنج را نشان دهی یا صلح درونت را بخواهی پس بگیری. امروز یک زلزله هشت ریشتری آمد و همه تصوراتم را لرزاند، فرو ریختم و از نو ساخته شدم. این منی که می خواهد همانی باشد که هست باید هر بار در حال از نو ساخته شدن و بازسازی باشد. مگر همین را نمی خواستم؟ خودم. خودم را دوباره بدست آوردم. فرخنده باد روزی که دوباره بدنیا آمدم.

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 23:53 http://Ttab.blogsky.com

زیبامینویسید..

متشکرم.امیدوارم با دختر کوچولو سلامت و شاد باشید.

فاطمه سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 07:55 http://Ttab.blogsky.com

ممنونم عزیزم ازدعات
من همیشه خواننده وبلاگتونم.اما چون شماخیلی بهتروزیباترازمن مینویسید.خواننده خاموشم...
امیدوارم شماهم همیشه شاد وراضی باشید

قربونت برم فاطمه جان، من روزانه ام را می نویسم، ماجراهای تو را تا حدی که توانستم خواندم. در پی پادکست هلی تاک اینجا پناهگاه من است و خودم را خالی می کنم. سپاس که تحمل می کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد