بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سرزمین من

دیشب هاله عزیزم در میان این همه شلوغی و ماجرا شعرش را در میان جمعی که گوش شنیدن دارند ، خوانده است و من از داشتنش، از بودن در کنارش حظ می برم. شعرش را با یکی بود و یکی نبود درهم آمیخته و نوستالژی خانه مادربزرگ را تعریف کرده که دلم رفت برای همان بوی گل محمدی که می کفت. و قایم موشک بازی های کودکیمان. اما بعد اشکم را در آورد. همه ما در این وطن که موطن ماست زندگی می کنیم دوست داریم آزاد زندگی کنیم و صلح و آرامش در درونمان مثل یک گل شمعدانی خانه کند. 

بعد شعرش را از روی پارچه ای که روی شانه اش بود کامل خواند و عکس کودکها و بچگی ها را به شنونده هایش داد و آنها را تحت تاثیر قرار داد.

واقعا کاری قشنگ و زیبا انجام داده هر بار به تک تکشان نگاه می اندازم در دلم به وجودش افتخار می کنم. امیدوارم راهی باشد برای بچه های فردای این وطن.

اگر بگذارند وطنی بماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد