بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تنش

چیزی که امروز آشفته ام کرد این بود که اینترنت از زنگ دوم کلاسم رو به بدی رفت و صدایم قطع و وصل می شد و در کلاس آخرم هم هی قطع می شدم و وحشتناک شد. دلیلش را نمی دانم. باران گرفت. بوی باران همه جا می آمد. یعنی باران در اینجا باعث بهم خوردن اینترنت می شود؟

همزمان دخترک کلاس داشت که عملا چیزی نشنیدیم ازش. چون من سرکلاس بودم. منتظرم که دلار پایین بیاید که بتوانم یک تبلت بخرم مثلا که بتوانیم جدا جدا هر کدام کلاس خودمان را داشته باشیم. 

اینکه بهم می گویند پاشو بیا مدرسه کلاسهایت را اجرا کن برایم بسیار زور دارد. بعداظهر هم برق رفت. یعنی اگر سر کلاسم برق برود از دست خواهم رفت. 

خسته ام. خیلی. در مدرسه کار کردن با اینکه سخت بود اما بهتر از این استرس قطع و وصلی بود. 

اما آمدم بنویسم وقتی عاشقت شدم خواهرت هفت ساله بود، الان که  دخترم رفته کلاس اول منتظریم برف ببارد برویم با هم آدم برفی درست کنیم. وقتی هنوز خانه را نساخته بودی و حیاط بزرگ بود و مال خودت تنها برف باریده بود گفتی بروم برای فاطمه آذم برفی بسازم. فاطمه هفت ساله بود. و حالا خانمی شده باید برای خودش. یک عکس کوچک پروفایل این زا نشان می دهد. بعد حالا عکس روف گاردن می گذاری  با آن همه گل، گلدان، نردبان عشقی که پر از گل شده، باورم نمی شود این همه سبز شده آنجا. خدا کند دلت شاد باشد. شاد شاد.تنهای من.تنها غصه من تنهایی توست.

وای امروز آمده بود با دو تا فسقلش نوشته من چهل ساله شدم. وای باوزم نمی شود.ما چهل ساله ها وقتی بیست و چند ساله مان بود چه شوری چه شوقی چه آرزوهایی چه ماجراهایی چه دورانی داشتیم. حالا عاقل و بالغ شده ایم. بزرگ شده ایم. اما من هنوز عقلم نیامده سرجایش.اینها را نمی توانم رها کنم. این دوست داشتن بدون مرزم را  که تا همه جای دنیا پیش می رود و می تازد.

نظرات 1 + ارسال نظر
ولی دوشنبه 14 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 23:12 https://file-market.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد