بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روزهای دوشنبه پر کار

 نقطه طلایی امروزم این بود که یکی از شاگردهایم در غزل شماره ۳۴ حافظ که در کلاس با هم بهش گوش دادیم کلمه بهانه را شنیده بود و می خواست آن را نقاشی کند. می خواست آدمی بکشد که دارد گریه می کند. و من حسابی ذوق کردم. و عصر مامانش پیام داد که من بهش در کلاس گفتم مشکل خودته. باورم نمی شد. مشاهده من این بود که من آن کلمه را در آن لحظه نگفته بودم و چگونه بود که آنها شنیده بودند و از دست من ناراحت شده بودند. حالا در دوره ان وی سی که عصر کلاسش را داشتم برای کلاس گفتم و آنها هم به خوبی به من گفتند که مشاهده آنها چه بوده ؟ من نوشتم ناراحت شدم و متاسفم که این احساس به شما منتقل شده. درست است که بچه ها بدون اجازه میکروفن را باز می کنند و حرف می زنند و هر چه من اصرار بر نظم دارم باز آنها گوش نمی دهند و این باید در کلاس جا بیفتد. کمی قاطعیت بیشتر همیشه در کلاس من کم بوده. حالا دختری که در خانه موقعیتی هم شکننده تر از قبل دارد (شاید جدایی والدینش) با دلجویی من حالش بهتر شده بود. اما امروز همه با هم درباره حافظ حرف زدیم حتی دنبال این قطعه با صدای استاد شجریان گشتم  اما کیفیت خوبی نداشتند. و نشد که ازش در کلاس استفاده کنم. 

بعد مژگان جون بهم درباره کتاب شفای زندگی لوئیز هی گفت که می خواهم خواندنش را شروع کنم. درباره دندان درد گفت که بیشتر تردید و دودلی است که باعث دندان دردهای بی دلیل می شود. باید ثابت قدم بشوم، نه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد