بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب سکوت

از از دست دادن دوستانم می ترسم، برای من دوستی نمانده ، برای همین چسبیده ام به باغ آلبالوی عزیزم و هیچ وقت دلم نمی خواهد از دستش بدهم. من تناقضات زیادی دارم اما باید تعادل ایجاد کنم.

 برای فردا خانه های عروسکهای بچه ها را می خواهیم رنگ کنیم.

خانه را مرتب کردم، لباسها را شستم و ورزش کردم و غذا پختم.


بعد نشستم پای صحبت استاد تا شعر آیدا در آیینه شاملو را معنی کند. گوش می دادم و کار می کردم. گوش می دادم و می نوشتم. گوش می دادم و به کلاسهای فردایم فکر می کردم. گوش می دادم و به آیدا فکر می کردم که دوپرنده بی طاقت در سینه هایش آواز می خوانند. پیشانیش آیینه ای بلند است که خوشه پروین در آن پیداست و روزگار با دستهایش سپیده می زند.

چه قداستی !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد