بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ساختمان شهریار

بعد از سالها به همان ساختمان برگشتم. آن موقع من را تشویق کردی بروم طبقه سوم ، دکتر مهدیس کامکار را ببینم و حرف بزنم. سال هشتاد و سه بود. بعد انصراف دادم. حالا گوشم درد گرفته بود یا فکر می کردم درد دارد یا عفونت کرده. این بار طبقه اول. ساختمان همان ساختمان. همانجا . دیگر تو منتظرم نبودی که بیایم بیرون . تو نبودی که با شال گردن سفید بلندت منتظرم ایستاده باشی. هوا سرد نبود. برف نباریده بود. زمستان نبود. آخ خدا. دلم می خواهد بمیرم برگردم به همان روز. یقه ات را سفت بچسبم و بگویم بدون تو می میرم. اما بدون تو نمردم. 

گوشم را معاینه کرد. هیچیش نبود. 

دکتر از توصیفات کلاس آنلاین متعجب بود و برایش جالب بود. دلش می خواست بداند در کلاس آنلاین چه اتفاقی می افتد. گفت هندزفری نزن. گفتم صدایم خوب به گوش شاگردانم نمی رسد.مجبورم.

فکم هم درد می کند. باید چیزهای نرم بخورم و کم حرف بزنم. مگر معلم می تواند حرف نزند؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد