بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

گل آفتابگردان عاشق خورشید است

چهل و پنج دقیقه برایم حرف زدی. آخر چه کسی این کار را می کند؟ با این همه مشغله و کار می آید بنشیند پای من که حرف زدنم این همه سخت است با تو. حالم آنقدر خوب است که نمی توانم توصیفش کنم. دارم به حرفهایت فکر می کنم . به لحظه هایی که گذشت و هنوز از روی ابرهای خوشبختی پایین نیامده ام. من عاشقم. من عاشق آن ور مادی تو شدم اما الان عاشق همان کائنات و هستی هستم که می گویی. عاشق صدایت هستم وقتی از جهان نامتناهی و تاریخ صحبت می کنی. من عاشق هنه چیزهایی هستم که از تو باد گرفته ام. از تو شروع می شود تا انرژی که از تو می گیرم برای ادامه زندگی. من عاشق زندگی هستم. عاشق تو ام که زندگی هستی. وقتی اسمم را بردی اصلا نفسم بند آمد. آخ دلم می خواست همانجا بمیرم از ذوق و هیجان که نامم را صدا زدی. همه تنم می خواستم جوابت را بدهد. جانم. جانانم. هر چه بیایم از تو دست بشویم نمی توانم. مگر می شود از زندگی دست شست؟ مگر می شود آدمی خودش را از زندگی محروم کند؟ از عشق و از لحظات سرشار شاد زندگی ،

از ستاره ها 

از ماه

از خورشید

از آسمان

از گلها.

ایستاده ام در برابر آینه و خورشیدک هایم را در آغوش گرفته ام

لبخند می زنم تمام قد برای تو

برای زندگی

و آینه عشقی که رو به من تابانده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد