بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خوابهای طلاییم برگرد

دلم می خواهد حالا که دارم خواب می بینم خواب تورا ببینم. خوابم پر باشه از رنگ و عشق و هستی. پر باشد از زندگی و گلهای زرد و سفید و آبی. پر باشد از حرفهایت. وقتی اینقدر خوب به تک کلمات و جمله های کوتاهم دقت می کنی و زیر و بم من را خوب می شناسی. مثل یک قالی هزار ساله که تار و پودش را تو بافته باشی. هر دو از یک درد حرف می زنیم. درد آموزشی که در این کشور این همه آشفته است. یکهو گفتی از کارت بدت می آید و قلبم ریخت. هیچ چیز دردناگتر از این نیست که کار باعث آزارت شده. تو دلت بوی گل و خاک می خواهد. دست هایت فقط دوست دارند خلق کنند. می دانم. می دانم.

بیا بخوابم

دوستم داشته باش

من را بخوان

من  را بنویس

من را عاشق باش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد