بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

قابل تصور

امروز هاله بهم همان حرف بلانش را زد، بروم بگردم و دنبال حامی باشم تا نوشته هایم را چاپ کنم، باید بنشینم و حسابی از اول نوشت هها و وبلاگم را زیر و رو کنم و آنهایی که به دل می مشینند جدا کنم و در یک دفتر چاپ کنم. می توانم زمانهای مختلف سنی ام را در نظر بگیرم. مثلا زمان دانشگاه هنر/مادر شدنم/ و پسا کرونا یا قبل از چهل سالگی، بیست و دو سالگی، سی و سه سالگی ، سنهای تعیین کننده و سنهایی که من تصمیم های مهم گرفته ام یا اتفاقات مهمی برایم افتاده یا چه می دانم. چیزهایی که مردم خوششان بیاید وقتی می خوانند. شاید هم مضحک باشد اما اگر کسی پیدا شود که این کار را بکند من که از خدایم است. من که عاشق نوشتنم و اینکه کارم به نتیجه ای برسد. 

می توانم بخش های مختلف زندگیم را برش بزنم و خوشمزه ترینهایش را به خورد کتاب خوان ها بدهم.

امروز عجیب بود. با ممل حرف زدم. چقدر گذشته بود و ما اینقدر با هم حرف نزده بودیم. و یک بیماری ما را بهم نزدیک کند. خوشحالم که دیر نشده بود. و ما باز هم مثل سابق انگار که هیچ دور نبوده ایم حرف زدیم. خدا را شکر می کنم. خدایا شکرت.

نظرات 1 + ارسال نظر
sima دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:07

به به چه کار جالبی. از همین الان که پیش خرید میکنم چند جلدش رو

وای عزیزممم ممنون از دلگرمی ت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد