بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سرمست از آرامش

من که در جمع می رقصم و می خندم و شوخی می کنم  اما حالا در دل تاریکی شب خوابم پریده و سکوت نیمه شب است و سناره ها بی جانند و صدای عو عو سگ پا سوخته -شاید- از دور می آید باید با این چند روز تعطیلی که داشتم خدا حافظی کنم و از هفته آینده ، هفته شلوغ و پر کاری را شروع کنم. آنقدر شلوغ که به وضوح می توانم بگویم که هر روز کلاس دارم و باید بی وقفه کار کنم. دلم تنگ می شود برای روزهای پر نور و خوبی که گذشته، برای چیدن کیوی، برای دیدن نور خورشید از زیر برگها، برای شاخه های طاق نصرت درختان کیوی، برای قشنگی و سبزی و سکوت و طبیعت. چقدر به دل طبیعت رفتن خوب است. دیدن دریا برای چند لحظه آرامش دارد. همه اینها مثل یک خواب بلند می تواند باشد. اما برای من خواب نبود. خود واقعیت بود. خدا را شکر برای لحظاتی که به من ارزانی داشتی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد