بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

رضایت درونی

امروز چند تای زیاد خوشحالی داشتم .

یک اینکه بسته ات رسیده بود و من یکهو قلبم رفت برای دیدنت و دیدمت و چقدر آدم می فهمد دلتنگ است. داشتی راه می رفتی. چقدر زمان تغییرت داده بود. اما من همین را دوست می دارم. هنوز که می نویسم قلبم از دهانم می زند  بیرون. این همان عاشقی است که من را زنده داشته. عشق به هستی.

بعد اینکه ایمیل پایان شدن کورسم برایم رسید و من ذوق مرگ شدم. برای اینکه می خواستم به خودم ثابت کنم که می توانم. و توانستم. و چقدر چیزهای خوب در این دوره گذراندم. البته قول و قرارهایی که دیگران گذاشته بودند در  رابطه با قبولی را من فراموش نکردم و البته به روی خودش نیاورد که کوچکترین اهمیتی ندارد.

در کلاس زبان زرافه ای از مارشال رزنبرگ جمله ای شنیدم که می گوید افسردگی محصول تلنبار شدن نیازها و به دنبالش تقاضاهاست.بعد یاد خودم افتادم زمانی که تغییر رشته دادم. آن موقع وصف حال من بود. و امشب چراغی برایم روشن شد.

دیدن فیلم سازهای ناکوک ، کوکمان نکرد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد