بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

قهر قهر تا روز قیامت

پتو را می  کشم روی سرم و خوابم نمی برد. می خواهم بهت فکر نکنم نمی شود. به او فکر می کنم وقتی این همه دوست دارد بهم زنگ بزند و هر لحظه ازم خبر داشته باشد و بداند که خوبم، لباس گرم پوشیده ام و ماشین مشکلی نداشته ، کلاسهایم خوب پیش رفته اند، و من بی میل و علاقه فقط به یک تلفنش جواب می دهم و قرار شده فقط یکبار زنگ بزند و همه اینها را بپرسد ، حالا خودم اینطور شده ام. دلم می خواهد زنگ بزنم هر لحظه ای که بشود و صدایت را بشنوم و انرژی بگیرم. اما تو درگیری حتی یک لحظه هم به من فکر نمیکنی. من هم وقتی درگیرم یک لحظه به او فکر نمی کنم. حالا دقیقا حس و خال او را درک می کنم. چقدر خوب امروز فهمیدم که چه حسی بهت دسن می دهد وقتی یک نفر را خیلی دوست داری و او وقتی برای فکر کردن به تو ندارد و درگیر است. درگیر خودش و زندگیش و کارش و مسایل روزانه اش نه تو که این همه دوستش داری. این عجیب نیست؟ این چرخه عجیب زندگی لعنتی است که به خودم برمی گردد. بهم تلنگری زده شد که حد خودم را بدانم و برگردم به روزهای خودم ، تنهایی خودم و روی پای خودم بایستم و ساکت باشم.سکوت بهترین راه حل و پاسخ و راهکار است. من همیشه عاشقی تنها بوده ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد