بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تجربه

دیروز که ۲۴ دی بود تولد ح.ز و ک. ث بود و بابای م. ک هم فوت کرد. آسمان تهران سیاه و دود آلود بود و من باز یک دسته بزرگ نرگس خریدم تا به نون هدیه بدهم. و چقدر خوشحال شد و چه ناهار خوشمزه ای ما خوردیم . و بعد موقع خوردن دسر حرف می زدیم و چه قدر تایم طولانی بود که همدیگر را ندیده بودیم. دلگرفتگی شاید کمتر شد اما باز هم حرفهایی بود که شاید فقط می توانستم به نون بزنم اما باز هم سکوت کردم. 

این روزها تمرین خودداری و سکوت می کنم. من که خیلی وقت بود به این مرحله رسیده بودم چرا یکهو دوباره خودم را هیجان زده  و بی طاقت کردم. چرا عنان از دست دادم و اینگونه متانتم رفت. حالا دوباره آرام آرام برمی گردم به روزهای قبلم. و نفس عمیق می کشم و خوب فکر می کنم. من یک عاشق واقعیم ، عاشق زندگی و تک تک لحظاتش. باور کردن این موضوع سخت است که من پر از نشاط و شادی و شورم ولی با این سرشلوغیهایت من را اینگونه به سکوت واداشتی. برای تو درگیری هایت مهمتر است. برای همین فهمیدم که باید مثل همیشه ها باشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
sima پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:54

کاش منم یه نون بودم

تو سین خوب منی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد