بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

گل یخ

زن در کنار یک مرد است که معنی پیدا می کند.معنی عشق را و بودن را. در کنار یک مرد است که می فهمد آغوش گرم و پر محبت چیست. اصلا متوجه بدن گرم خودش می شود. متوجه می شود اگر لبی روی لبهایش به آرامی و گرمی بنشیند ، تمام تنش ذوب خواهد شد. پس باید کسی از جنس مرغوب آدمیت و انسانیت در کنار هر کس چه زن چه مرد قرار بگیرد که بعد روی بدنش تاثیر بگذارد. مثل چیزی که خواستن را زیاد کند. چوب خشک می تواند همانطور خشک و بیجان و بیروح بماند. سالهای سال وقتی بهش توجه نکنی همانطور یک گوشه چوب می ماند. اما اگر به همان چوب خشک آب بدهی ، محبت کنی سبز می شود. امروز که به حیاطش رفتیم یکی از قشنگترین و خوشبوترین گلهای جهان هستی را دیدم که هنوز در شگفتی وجودش هستم. گلی که در سرمای زمستان این همه زیبا شکوفا شده ، ساقه های چوبی بالا آمده، و سرشاخه های جوانتر پر از شکوفه های زرد با کاسه های خونین و بویی مست کننده، بدون هیچ برگی. 

چیزی عجیب در باغچه زمستانی لخت و عور، در سرمای یخ زدگی چمنها و خواب درختان، شکوفا شدن یک دسته گل یخ ، فقط معنای زندگی است. زندگی ماجرای عجیب و پیچیده ایست. زنی که هیچگاه نمی داند می تواند سرودهای عاشقانه زیبا بشنود و بخواند. زنی که با دستهای عاشقانه متبلور می شود و خودش را می شناسد. این زن مثل این بوته زیبای گل یخ است. شکوفا در زمستان ِتنش، شکوفا در قلب عاشق ِخودش. یک شاخه از آن چیده شد و الان در آغوش من است. بوی گل یخ بیداد می کند. بویی غلیظ و دلنشین که مست کننده است. زنانگی عجیبترین دنیایی است که تا به حال باهاش رو به رو شده ام. مثل همین گل یخ اعجاب انگیز.


حالا فهمیدم گل یخ در زمستان 

میدونستی من عاشق گل یخم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد