بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برای روزهای سخت مصیبت که همه از خداییم و بسویش باز می گردیم

بیتا جانم دلم می خواست در این روزهای سخت ، در این لحظات که آدمی غصه اش پایان نمی یابد ، در این لحظه سخت و دردناک و تحمل ناپذیر از دست دادن پدر، در کنارت بودم و دردهایت را به جان می خریدم و پا به پای اشک هایت اشک می ریختم. چه روزهای تلخی است. چه سال سختی ، چرا تمام نمی شود؟ هر روز درد روی درد. دلم می خواست برایت گل می فرستادم ، دلم می خواست می نشستم کنارت تا برایم تعریف کنی پدرت چطور بی وقت پر کشید. دلت هزار پاره است می دانم. در سکوتم بدان که هر لحظه به یادت هستم نازنینم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد