بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

با هزار مردم تنهایی

بغض می کنم. مثل بچه کوچکی که دلشکسته باشم بغض می کنم. چقدر آدمها متفاوت هستند. چقدر با ما فرق می کنند. چقدر ما با بقیه فرق داریم. چه لحظات سختی است اینکه تو هیچ راه حل دیگری به ذهنت نمی رسد. راه حل داشتن آرامش در زندگیم چیست؟ فرار کردن از همه ماجراها و اتفاقات ؟ رفتن و نبودن؟ نداشتن ؟ نخواستن؟ هیچ چیز نبودن؟ چقدر من بدبختم. امشب در این موقعیت احساس بدبختی شدیدی کردم. بدبختی زیادی که هیچ گونه نمی توانم ازش در بیایم. 

امشب موقع جر و بحث و نداشتن هیچ پشتیبان و حامی گفتم شاید هیچ وقت خواهر یا برادر نداشته باشد و بعد وقتی آمدیم بالا بغض کرد و من را بغل کرد و پرسید چرا من هیچ وقت خواهر و برادر نداشته باشم؟ و گریه کرد.

وای خدای من ظالم ترین آدم روی زمینم. هیچ کسی ازم دلخوشی ندارد.

هیچ کس . حتی خودم. دلم می خواهد خودم را گم و گور کنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد