ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خواب دیدم که کلاس داستان نویسی حضوری شده اما هیچ کس نیامده و من فقط هستم با یک خانم دیگر . دلم می خواست داستان و تمرینم را بخوانم. دیشب تمرینمان نوشتن یک هفته از زندگی مان بود. هر چه سعی کردم که رابطه علت و معلولی ماجراها و اتفاقات را متوجه شوم و ماجراها را از اتفاقات و توالی آن پیدا کنم ، اما نشد. اینکه از روزمره ماجرایی در بیاید خیلی سخت است.
یک پرنده هو هو هو یی آمده پشت پنجره و صبح را می خواند. دیروز موقع کلاس با نانا انگار که شعر می خواندیم. ابرها کجا هستند توی آسمان. آسمان چه رنگیه ؟ آبیه و ابرها چه رنگی؟ سفید. مثل شیر مثل دندانهایت. ابرها رفتند. باد آمد و هو هو هو کرد و ابرها را برد. فسقلی کوچک من ۱۸ ام تولدش است.