بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خواب و خیال

خواب دیدم که کلاس داستان نویسی حضوری شده اما هیچ کس نیامده و من فقط هستم با یک خانم دیگر . دلم می خواست داستان و تمرینم را بخوانم. دیشب تمرینمان نوشتن یک هفته از زندگی مان بود. هر چه سعی کردم که رابطه علت و معلولی ماجراها و اتفاقات را متوجه شوم و ماجراها را از اتفاقات و توالی آن پیدا کنم ، اما نشد. اینکه از روزمره ماجرایی در بیاید خیلی سخت است. 

یک پرنده هو هو هو یی آمده پشت پنجره و صبح را می خواند. دیروز موقع کلاس با نانا انگار که شعر می خواندیم. ابرها کجا هستند توی آسمان. آسمان چه رنگیه ؟ آبیه و ابرها چه رنگی؟ سفید. مثل شیر مثل دندانهایت. ابرها رفتند. باد آمد و هو هو هو کرد و ابرها را برد. فسقلی کوچک من ۱۸ ام تولدش است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد