بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

فکرهای بیهوده نمی گذارند بخوابم. نور تمام اتاق را روشن کرده و خوابم می آید. اینکه در گروه های دوستی دیگر جایی ندارم و حوصله هیچ کدام را ندارم. اینکه آدمها فکر می کنند ما نمی فهمیم یا می دانند و از ما خوششان نمی آید. چیزهایی است که در سرم می چرخد. اینکه با کنایه حرف می زنند مثل اینکه از آدمهای منفی باف و آنهایی که دنبال اخبار منفی هستند خوشم نمی آید. اینکه باید دعوت کنیم نمیشود که فقط مهمانی رفت. اینکه من از تولد گرفتن بدم می آید و بعد چیزی عکس همه اینها عمل کردن باشد . اینکه مثلا آدم خوب ماجرا باشی. و همه چیز برای این است که تو از نظر مالی با اینها در یک جا نمی گنجی و نه چیز دیگری. خیلی ناراحت کننده است. من واقعا خیلی دوست دارم مهمان دعوت کنم اما همش سرکارم. همش بیرونم. اما بالاخره دوست دارم دوستانم بیایند بروند. با هم باشیم. ولی درون ماجرا چیز دیگری است. که فقط برای اینجا می نویسم که از ذهنم پاکشش کنم و این قضیه تمام شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد