بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

شب شده ، و هر چه نور کمتر می شود من تاریکتر می شوم. امشب چکار کنم ؟ که یادم برود. 

من حمام شستم، لباس شستم، ظرف شستم، غذا درست کردم، یک جلسه درباره اسطوره ها شرکت کردم ، به آخرین دیالوگ باکس گوش دادم. پیش دخترک نشستم و بازی کردیم. نقاشی کشیدیم. 

الان هم دارد لگو بازی می کند و من به صدای هواپیمایی که از بالای سرمان گذشت گوش دادم. 

فقط یک روز گذشته و من بیست روز و هزاران بیست روز دیگر و هزار هزاران روز دیگر را خواهم گذراند و باید بگذرانم. با خودم. با خود واقعیم. 

دخترک دارد یک روز برفی را می سازد و من از کوهستانهای پر برف سوز و سرمایش را می خواهم. سرما و برف زمستان می خواهم برای فراموشی این تابستان داغ. برای گذر از این شور. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد