بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تلخ مثل زیتون

 توی این لحظه که خاتون در زندان است و شیرزاد با مستی به سراغش می آید خاتون می گوید زنها تا آخر می جنگند اما وقتی یک چیزی براشون تموم میشه دیگه تموم شده است. اما شیرزاد بلند داد می زند عاشقتم. و زن نمی خواهدش. گره پاپیون یقه اش را باز می کند . و او می خواهد فرار کند. آن زندانی زندانبانی است که عاشقش است اما او دیگر عاشقش نیست. آره می شود. می شود به عشق بازی تن داد که دو طرفش عشق نیست. می شود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد