بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تهران ساعت هفت

ساعت هفت بشود ، دلم فقط یک چیز می خواست،از ساعت کی بی حال افتاده ام این طرف و آن طرف. بزور دخترک بلند شده ام ، اما باز حال هیچ کاری ندارم. ظرفهای نشسته ناهار و شام درست نکرده، هدفون قرمزم را می خواهم و یک صدا. جمعه و غروب و یک چیز. فقط یک چیز. 

یک ماه پیش چه حالی داشتم ؟ یک هفته پیش ؟ دو هفته پیش؟ جمعه ها برایم همواره سخت گذشته .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد