بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بی وزنی

سرم درد گرفته، از حمام که آمدم  موهایم را خشک نکردم . رفتم دم خانه عمه ام که کرونا گرفته ، از طبقه دهم ، باهاش بای بای کردم. اصلا این فکر که بروم  و کسی را خوشحال کنم حالم را خوب می کند .مخصوصا دم خانه کسی که مریض است و چند روز در خانه مانده است و دلش تنگ شده باشد. چقدر این فکرها را یک ماه پیش داشتم. پیام های آن روز را فراموش نمی کنم. با لحن خودت می خواندم. برای من داستان درست نکن. اصلا عاشق این جمله شدم. من داستان بودم ... آن روز آبمیوه و میوه ها را دادم به بچه های تکیه ، گلها را بردم برای خانواده شاگردم که کروناش تمام شده بود. و من ماندم و یک دلتنگی بزرگ . امروز غروب دم دریاچه به اردکهای توی دریاچه خیره شده بودم . نشسته بودم و تنهایی به حرفهای مربیم درباره کتاب کافکا در کرانه گوش می دادم. و به خورشید که داشت کم نور می شد نگاه می کردم. دلم فشرده تر می شد اما من ، این من نبود. به قول هامون. من سابق چه بود و چه شد؟

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 19:24

قوربون دل مهرورز تون..

ممنون که همیشه می خونی ، مرسی مهربان جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد