بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مثل پروانه دارم می سوزم.

قلبم درد گرفت. تو نوشتی و من نخواندم و پاک کردم. قلبم مچاله شد. قلبم ریخت. هزار بار هر بار که این جمله را تکرار کردم قلبم ریخت. کهنه نمی شد. تازه بود. داغ داغ . و هر بار لبهایم را می سوزاند. قلبم را جزغاله می کرد. چه توانی داشتم که زنده ماندم. 

حالا نوبت من است که هیچ نگویم و ساکت باشم و بغض کنم و در قلبم گریه کنم. گریه گریه. درد ، درد ، درد. 

تو موضوع بده تا بنویسم . فقط همین آرامم می کند. برایت بنویسم از جان و ته قلبم و تو بروی بخوانی برای همه تا گوش بدهند و بسوزند. این طور فقط آرام می شوم. 

نشستم و کتاب احمدرضا احمدی را خواندم و صدایم را ضبط کردم اما می دانم هیچگاه نخواهی شنید. چرا اینقدر این مرد شاعر است و من چقدر دلم شعر می خواهد تا جگرم خنک شود از این سوختن. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد