بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب سکوت و بغض

گوش راستم یکهو تیر می کشد. دلیلش می تواند گوش دادن باشد. گوش دادن مداوم به صداها باشد. من بدون گوش دادن نمی توانم بخوابم. صبح که بیدار می شوم هزاران  قصه و صدا و غصه در من زنده می شود و مغزم انگار نخوابیده باشد. 

الان دارم می نویسم و به قسمت دوم لسلی گوش می دهم از چنل بی. ماجرای غم انگیز دختر یازده ساله ای که رفت نان بخرد و دیگر برنگشت.

امشب ماه کامل بود و از قاب پنجره ام رد شد. دلم لرزید . یک ماه پیش که روی پشت بام می خوابیدیم ، وقتی ماه کامل بود تا ساعتها به ماه خیره می شدم و نمی خوابیدم و چه شبهای عجیبی بود . دلم نمی آمد امشب بهش خیره شوم. رفتم توی بالکن و گلهای لاله عباسی سفید و صورتی را بو کردم. به پرنده ای که لانه ساخته زل زدم. 

وقتی فکر می کنم چقدر وحشتناک است بدون خداحافظی رفتن و هیچ وقت برنگشتن و حالا کو تا برگردی یا شاید هم برنگردی. چه ماجراهایی! چه غصه هایی، چه دردهایی! هر کسی غصه هایی دارد که بقیه ازش بیخبرند. 

از کی آمده ام بالا و هی کتاب می خوانم و تازه چراغ را خاموش کرده ام که فردا روز دیگری است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد