بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ته مانده امروز

اگر من این دختر را نداشتم ، می مردم. مسواک می زنیم ، برایش کتاب می خوانم بعد می گویم برو بخواب. نمی رود. می گوید تا تو نخوابی من خوابم نمی برد. می آید و یخچال را می چیند. ظرفها را از همه جای خانه جوع می کند و می آورد. من تند تند همه را می شویم، بعد او هر چه باشد در یخچال جا می دهد. می آید کنار دستم و یکهو دستم را می بوسد. قلبم می ریزد. من مامان این دخترک عشقم و چقدر بدم. ظرفهای من که تمام می شود ، با هم آب می خوریم و می خوابیم. منتظرم امشب تمام شود بدون هیچ درد دیگری. می دانم می دانم می دانم. غصه انتشارش از کرونا هم صد برابر بالاتر است. دیگر غصه نخوریم ؟ بیا به هم قول بدهیم که غصه نخوریم ؟ می شود ؟ 

بعد فکرهای خوب بکنیم. مثلا من کتاب چاپ کنم.. ها ها ها خنده دارتر از این هم مگر هست؟ قرار بود نوشته های چهل سالگیم را بخوانی و بعد چاپش کنم. مهم نیست. من دیگر این آرزو را هم ندارم. تو بنویس ، تو چاپ کن. بگذار ما کلمات بیشتری بشنویم و جادو شویم. این فکر بهتری است. همه جا تاریک است. 

موقع خواب ازم پرسید امروز چطور بود؟

بهش نگفتم که امروز از شاگردم کتک خوردم و پهلویم چنان درد گرفت که از خانه شان زدم بیرون. توی ماشین نشستم و گریه کردم. تمام راه برگشت را گریه کردم. از درکه برگشتم و گریه کردم. توی راه آنجا که هتل اسپیناس پیداست ایستادم و گریه کردم. تا گریه ام بند بیاید. بند نمی آمد. و بالاخره آش و لاش به خانه برگشتم. هیچی نگفتم. هیچی تعریف نکردم. پرسید چه ساعتی به خانه رسیدی؟ چرا ازا ماشین آب می چکید؟ مگر کولر زدی؟ مگر هوا هنوز گرم است؟

نمی داند . هیچ نمی داند که من داغ کرده ام و تا خود زمستان کولر ماشین را می زنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد