بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ناتمام

پنجره باز بود. دست و پاهایم یخ زده بودند. از خواب بیدار شده بود. داشتم فیلم مالنا را می ‌دیدم. از پشت بغلم کرد. باد پرده را تکان می‌داد. صدای موج دریا می داد. روی کاناپه انگار لب دریا بودیم. نور ضعیفی روی تن هایمان بود. پاهایم را انداخت بین پاهایش که گرم شود. یک پیراهن تابستانی تنم بود. دستهایش آسان به همه چیز می‌رسید. پسر لبهای مالنا را بوسید. در خیالش همه‌اش این زن را می‌دید. 

آخر فیلم خوابم برد. و همه چیز ناتمام ماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد