بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خاک پای مردم ایران

پارسال وقتی استاد شجریان فوت کرد، دلم می خواست بروم توی خیابان و با همه آدمهایی که دم بیمارستان مرغ سحر می خواندند مثل سال هشتاد و هشت که بدون اینکه کسی بگوید دور هم جمع می شدیم و می آمدیم خیابان ، بیایم . جلوی تلویزیون نشسته بودم و اشک می ریختم. انگار تنها نشانه های مشترک بینمان دارد از بین می رود. یکیشان شجریان بود. از روزهای دور و حتی خوب. دلم می خواست وقتی می روم مشهد بروم سر خاکش. همانجا که خاک پای مردم ایران خاک شده، اما درهایش بسته بود. ما چهار تا وقتی تابستان، همان تیرماه که با قطار رفتیم مشهد. از دور چیزی پیدا نبود. پشت دیوارها همانجایی که لوکیشن نشان می داد ایستادم، و مرغ سحر گوش دادم. قبلش با چند تا از مردمی که جمع شده بودیم پشت درهای بسته اعتراض کردیم به بسته بودن . دلم خیلی گرفت. دلم می خواست گریه کنم. چند دقیقه ای که ایستادم پشت درختهای بلند دور مقبره ات حال عجیبی داشتم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد