بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پایان روز

چراغها را خاموش کرده ام. دوش گرفتم و با موهای خیس دراز کشیده ‌ام روی تخت. دارم موزیک گوش می‌دهم. هدفون توی گوشم است. لباسهای شسته هنوز نم داشتند، جمع نکردم. پتوهای سبک و نازک که مخصوص تابستان بود را امروز شستم و هنوز خشک نشده بودند.ماشین ظرفشویی قژقژ کنان ظرف می شورد. پتوی سرخابی مخصوص خودم را درآوردم ازتوی کمد. انداخته ام روی پاهایم. دلم برایش تنگ شده بود. دلم برای سرما تنگ شده بود. توی حمام به خودم گفتم شبهای سردی آمد که دلت نمی خواهد از حمام بیرون بیای و روزهای گرم تمام شد که دلت می خواست باز در حمام بمانی. سینه هایم دردناکند، فکر کنم قرار است پریود شوم. چندتایی جوش زده‌ام. خودم را برانداز می‌کنم. هنوز جوانم انگار. میترسم با موهای خیس بخوابم صبح گردن درد گرفته باشم. سردردم بالاخره خوب شد. از صبح سرم دنگ دنگ می‌کرد. حالا موقع خوابیدن کمی راحتم گذاشته. تمام وسایل فردا صبح را آماده کرده‌ام. برای هفته ای شلوغ ، پر از کلاس حضوری و آنلاین. حتی ترم جدید کلاس داستان نویسیم شروع می شود. چقدر خوب. چقدر حالم را خوب خواهد کرد. مطمئنم. دفتری که قبلا بلانش بهم داده بود را برداشتم هی توش نوشتم. هایکوهای چند کلمه ای . گذاشتم توی کیفم که باز هم بنویسم. کلماتی که یکهو به ذهنم می آید. من که نه نویسنده شدم و نه شاعر، نه کتابی چاپ کردم نه چیزی. بگذار هی دفترها را سیاه کنم. با معجزه کلمات.من شاعر کلمات خاموشم و کتابهایم نامرئی.

نظرات 1 + ارسال نظر
افشین یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 15:37

با خوندن جملات انتهاییت یاد این نوشته صادق جان هدایت افتادم: "من فقط برای سایه ی خودم مینویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی کنم."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد