بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

همخوابگی مردم جهان چگونه است ؟



وقتی رسیدم، رسیده و نرسیده، چشمانم از خواب می سوخت که من را کشاند توی آغوشش. مثل کسی که ماه ها به رختخواب نرفته باشد، مثل کسی که سالهاست از عشقش دور مانده باشد، مثل آدمی که تشنه همخوابگی باشد، مثل مردی که قلبش انباشته از روزهای تنهایی باشد ، مثل دو نفر که بعد از مدتها تازه هم را یافته باشند، یا اصلا مثل کسی که یک شب رفته باشد برای عشق بازی با اولین نفری که بهش لبخند زد، 

رفتار کرد. محکم، مردانه، و دردآور و لذت بخش گاهی.

من تمام تنم درد داشت. به هر جای تنم که دست می‌کشید آه می کشیدم. از درد و لذت بود، لابد. 

بعد در هم فرو رفتیم چندین و چندبار. تن من هم آسودگی می خواست. بعد از یکماه سرگشتگی، بعد چندین ماه تردید، و بعد از سالها عادت ، این بار عادت نبود، سرگشتگی نبود، تردید نبود. خواستن بود. شاید من هم مثل خوردن غذا لازم داشتم که کسی محکم و گرم بفشاردم. 

به چیزی فکر نمی کردم. به مردان استانبول یا دختران زیبای آن فکر نمی کردم. به موهای رهای بلوند، به دامن های کوتاه بدون جوراب در سرمای شانزده درجه فکر نمی کردم. به این فکر نمی کردم که چطور یک مرد ترک ، معشوقه اش را ارضا می کند. به هیچ چیز فکر نمی کردم. به خودم فکر می کردم. به مردم دنیا در حین  عشق بازی فکر می کنم.  به اینکه عشق بازی مردمان جهان چگونه است؟ مثل ابتدای فیلم امیلی که امیلی به رختخوابهای زنان مختلف فکر می کند. کدام به ارگاسم رسیده اند ، کدام عاشق بوده اند یا کدام ادای ارضا شدن را در می‌آورند.

به تنم فکر می کنم، به تک تک اجزا با جزییات.

به  لبهایم ، گردنم، به دستهای خسته ام، به سینه های دردناکم، به تونل تنگ و تاریکی که دریده می شود، به پاهایی که آنقدر در استانبول راه رفته که جان ندارد، به سرمایی که در استخوانم فرو رفته بود و حالا در آغوش مرد خانه داشت گرم می شد.

و این حس عجیبی است که یک زن تجربه می کند و قابل نوشتن نیست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد