بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خستگی تمام نمی شود

خانه در منفجرترین حالت خودش است. حالتی که هر جور هم جمع می کنم جمع نمی شود. سه بار ماشین لباسشویی را دیروز روشن کردم. همه لباسها را شستم و هنوز خشک نشده اند که مرتبشان کنم. امروز بعد از مدتها می خواهیم برویم خانه پدر و مادر مرد خانه ، اردی بهشت که یکبار همدیگر را دیدیم، یکبار برای تولد دخترک آمدند خانه بابا و دیگر ندیدمشان. میرویم که تا یکشنبه آنجا باشیم. برای همین حتی نمی رسم که لباسها را جمع کنم. باید وسایل ضروری را بردارم و وسایل کلاس و همه و همه بعد ول کنم تا آخر هفته بیایم و دوباره خانه را مرتب کنم. 

دیشب آنقدر خسته بودم روی مبل خوابم برد و یکهو از خواب پریدم، نمی دانستم کجایم، دخترک را صدا زدم و بعد از چند لحظه یادم افتاد او رفته بخوابد. ترسیده بودم فکر کردم نیست. فکر کردم کنارم بوده و حالا نیست. 


امروز فقط منتظر ساعت هفت بعدازظهرم. تنها دلخوشیم همین است. که وقتی قسمت جدید ریلیس شد گوش بدهم. چند بار گوش بدهم و کیف کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد