بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چه ارزش دارد زندگی

امروز موقع شنیدن ، دلم می خواست گریه کنم. اما نمی توانستم، چون توی ماشین بودم و مادر مردخانه حرف می زد و من مجبور شدم هدفون به گوش نیمی صدایت را بشنوم و نیمی به حرفهایش  گوش بدهم و حتی جواب هم بدهم به صحبتهایش. فردا تولد پدر مرد خانه بود و با  هم رفتیم تا علاالدین تا برایش گوشی خرید. تا رسیدیم خانه شان ساعت هشت بود. و من با صدای تو داشتم پر پر می زدم و آنقدر دلم گرفته بود. آنقدر دلم گرفته همین حالا که باز دارم به این قسمت گوش می دهم. چقدر دردم آمد. چقدر رنج داشتم ، چقدر من بدرد نخور بودم. من نه چرخ بودم که چوب لای چرخ شدم. اینقدر حالم بد است که حد ندارد. 

نتوانستی ببخشی.

و من همینجور می خواهم بروم و دیگر هیچگاه برنگردم. زخمهای زیادی از فراموشی بر تنت است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد