بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کاش دلتنگی نام کوچکی داشت

هنوز نخوابیده ام. البته مثل دیشب کمی روی کاناپه مچاله و غمگین خوابیدم . حوصله رفتن توی تخت را نداشتم. مسواک نزده . آشپزخانه ای بهم ریخته . مردخانه آمد کنارم روی کاناپه خودش را چسباند بهم و بیدارم کرد. از پشت بغلم کرد. دلش می خواست حتما لباسهایم را بکند. من شلوار جین پایم بود و تاب. و حوصله هیچی را نداشتم. گفتم خوابم می آید. و او فقط با دستانش حلقه زد دور کمرم. و چند دقیقه بعد بلند شد رفت. باز نرفتم توی تخت. قابلمه غذا را گذاشتم توی یخچال. آب خوردم. مسواک زدم. بعد دکمه شلوارم را باز کردم و پتویم را دورم پیچیدم و موبایلم را به شارژ زدم و خوابیدم. خوابم نمی برد. دروغ چرا دارم بهت فکر می کنم. نمی دانم چه می کنی. هیچ تصوری ازت ندارم. باهام قهری. مگر قبلش که قهر نبودی چه می کردی؟ هیچ. با خودت حداقل مهربان باش. حتما هستی. کتاب می خوانی. شاید داری می نویسی. بازی می کنی. مهمان داری. از مهمانهایت عکس می گیری. سیگار می کشی. موزیک گوش می دهی. مامانت پیشت است. اصلا یک دوست تازه داری. یک دختر مو مشکی که بلوز آبی پوشیده روی کاناپه ت دراز کشیده . چقدر می توانم تخیل کنم. چقدر می توانم در خانه ت قدم بزنم. دور گلدانهایت بچرخم. در بالکن راه بروم. به گلها آب بدهم. روز دوشنبه ، توی حیاط امامزاده صالح داشتم غش می کردم. داشتم می مردم. داشتم مثل کبوترها دور گنبد می چرخیدم و اشک می ریختم. برای چه؟ برای که؟ چه شد؟ کاش حرفهایم را بخوانی و بدانی که من چه فکر می کنم. چطور آدمی هستم. اما چه اهمیتی دارد؟ هیچ اهمیتی ندارد که ما در قبال عشق چه می کنیم. در برابر آدمها چقدر مسئولیم. من دوبار در چراغ قرمز یمن همانجا که همیشه دلم می خواست لبهایم را بگذارم روی لبهایت، همانجا که زن هایی با صورتهای غمگین با نوزادانی در بغل می بینم که آویزان پنجره های ماشین ها هستند ، جریمه شده ام. نوشته صحبت با موبایل. با کی حرف می زدم؟ با تو نبوده. چون تو هیچ وقت باهام حرف نزدی. شاید با سین یا میم دوستهایم که یکی دو بار بهم زنگ زدند و نگرانم بودند. وگرنه این روزها تنها کاری که نمی کنم موبایل حرف زدن است. مگر از محل کارم بوده باشد. زنها را که می بینم از خودم بدم می آید که سوار ماشینم پشت چراغ قرمز. از خودم بدم می آید که توی کیف پولم ، چیزی نیست که بهشان بدهم. چه زمانه ای شده. چه روزگاری. مگر می توانم از کنار تو راحت بگذرم؟ تو این کار را کردی. از روی من با تمام قدرت عبور کردی. من کوچک بی اهمیت. من در لابه لای روزهای گرم تابستانی گم شدم. حالا در سرمای پائیز در بغل خودم فرو می روم و تنهایی می پیچد دورم. مثل همیشه.

قهر

چراغها را کم کرده ام دراز کشیده ام روی کاناپه جلوی تلویزیون و هر چه نشان بدهد می بینم. دورم پتو پیچیده ام، سردم شده است. دیشب این موقع بعد از شنیدن آن همه حرفهایت در جلسه نقد و بعد از آن نمی دانم چرا شروع کردم به دعوا کردن. چرامی دانم دعوا کردم چون در این مدت هم همه اش با خودم در جنگ بودم، بالاخره باید بفهمم چی درست بود چی غلط. من کجای این قصه بودم؟ من هیچی در این قصه نبودم جز همه چیزهایی که گفتم. که تو هم شنیدی و هیچی نگفتی و فقط از خودت دفاع کردی. از اینکه باورت نمی شود که باورت نمی کنم ، دیگر. و دقیقا یک روز گذشته. هزاران روز هم خواهد گذشت و دیگر حرفی ندارم. حرفی نمی زنم. من دیگر آن زن سابق نیستم. 

بگوید : ما دو نفر نیستیم. ما اصلا ما نیستیم، من تمامم نیماست و تمام نیما منم. 


....


می خواهد به نیما بگوید: این منم. منم که این همه خسته و شکسته این همه زخمی و ناتوان به تو رسیده ام. 



مرلین مونرو غمگین نیست

ص۱۳۷

کشدار

بوی لوبیاپلو پیچیده با دارچین، دارم چیزی می نویسم برای کلاسم. دارم به رسم یادگارِمحسن چاوشی را همزمان گوش می دهم. دارم به خودم فکر می کنم. دارم می نویسم و گوش می دهم و فکر می کنم اما حواسم جای دیگری است. دلم تنگ شده . تنگ یک روزی که دلتنگ نبودم. جلوی لب تاپم. دو خط می نویسم و بعد دوباره آه می کشم.  چیزی که می توانستم در عرض یک ربع بنویسم دو ساعت طول کشیده. چون تمرکز ندارم. دلم آشوب است. دلم گرفته. وقتی خانه ام چقدر دیر می گذرد. 


غمگینم

غمگینم 

مثل پرنده ای که لانه اش را گم کرده

غمگینم

مثل ماهی که تنگ برایش کوچک شده

غمگینم

مثل آفتابگردان هایی که بدون خورشید پژمرده می شوند

غمگینم

مثل زنی که دستهایش را کاشته در باغچه اما سبز نشده...

جریمه

این دو هفته اخیر دو تا قبض کاغذی روی شیشه ماشین گذاشته بودند وقتی وسط خیابان نزدیک خانه ه پارک می کردم چون آنجا هیچ وقت جای پارک نیست و همه اینجور پارک می کنند. رفتم توی کل خلافی ماشین دیدم چه خبر است. روزهایی که کمربند نبسته بودم ، با موبایل حرف زده بودم، و جای پارک وسط خیابان، یعنی این هفته هر چه مامان ه بهم پول داده بود همه را قبض جریمه دادم. باورم نمی شد؟ دوربینها همه کار می کنند . لعنتی ها. خیلی حرصم گرفته. حالا مثلا باید پشیمان باشم؟ به مامان ه پیام دادم که از این به بعد من حتما ماشینم را می آورم توی پارکینگشان چون فکر می کنم هر کجا بگذارم جریمه می شوم. لعنت بهشان که پول زور می گیرند.

بغض

صبح شد.فکر کردم  دیشب  به نظر چقدر طولانی آمد. صبح شد و زندگی همان چیز مزخرفی است که بود. هنوز سردم است. سرما توی تنم مانده و اصلا هر کاری می کنم گرم نمی شوم. 

فقط دلم می خواهد باز بخوابم. و چیزی جلوی اشکهایم را بگیرد.

هنوز هم باور نمی کنم .

کابوس

مرد خانه آمد بالای سرم و صدایم زد ، ترسیدم. توی خواب منتظر نبودم کسی صدایم بزند. سردم شده . پتو انداختم روی خودم. چشمهایم را یک لحظه نگاه  کردم. کاسه خون شده بود. خیلی سردم شده. نفس کشیدنم خیلی سخت است. امیدوارم یا صبح نشود یا من بیدار نشوم یا وقتی صبح شد اصلا دنیایم تغییر کرده باشد. نمی خواهم در این کابوس بمانم. 

رویای موجها

یک لحظه که خوابم برد صدای دریا را شنیدم. آخ . کاش صبح با بابا رفته بودم لب دریا. چقدر دلم می خواهد بروم  توی دریا و دیگر بازنگردم. کاش بابا من را برده بود. دلم برای صدای دریا تنگ شده. برای صدای موجهایش در دل شب، انگار که هزار فریاد می زند. مثل حالای من که فقط فریاد می خواهم. می رفتم لب دریا با صدای موجهایش فریاد می زدم .


شکست خورده

دراز کشیده ام روی کاناپه توی تاریکی، دارم فقط اشک می ریزم. من که همین را می خواستم. موبایلم شارژ ندارد. حوصله ندارم بروم مسواک بزنم بروم روی تخت. می خواهم همینجا تا صبح بمانم. تنهایی. دلم می خواهد بروم جایی تا بتوانم داد بکشم. فقط داد بزنم. آنقدر داد بزنم که گلویم پاره بشود. من در همه چیز شکست خورده ام.