بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تمام من کجایی؟ ناتمام من را تمام کن.

خوابم برده بود، دستهایش را گذاشت روی تنم.دلم می خواست و نمی خواست. خوابم می آمد.دلم می خواست بخوابم. اما تا بیایم به خودم بجنبم دستهایش را برد تا ته وجودم و آهم بلند شد و همان موقع گوشهایم سوت کشید. انگار احساس کس دیگری روی تنم لغزیده باشد یا دستهای کس دیگری بخواهد تنم را قلقلک بدهد. سوت ممتدی که فقط دلم می خواست گوشهایم را بگیرم و بروم ته تاریکی خودم. اما توی تاریکی هیچ چیزی پیدا نبود ، برآمدگی های تنم، شکمم که جلو آمده از بس چیپس خورده ام روزهای پنج شنبه، از بس بستنی خوردم بعد از نان و ماست. پاهایم را میخواستم جمع کنم، نمی گذاشت، چیزی در اعماق تنم تکان می خورد و وجودم را می کشید بیرون. اما ناتمام رها شدیم. چون او وسط کار همه چیز را بهم ریخت و من طبق معمول عصبی تر از قبل لباسهایم را پوشیدم ، لیوان آبم را سر کشیدم و هدفونم را گذاشتم روی گوشهایم و به ادامه نمایشنامه در تاریکی گوش دادم تا خوابم ببرد. شاید ناتوان شده. شاید که نه حتما همینطور است که نمی تواند خودش را تمام کند.

نظرات 1 + ارسال نظر
او جمعه 12 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 00:41

چقدر عجیب و پر از ایهام!
در عین سادگی پر از پیچیدگی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد