بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آمده ای اینجا، روی طاقچه

بسته قهوه ترک را باز کردم، همان که از مغازه ادویه فروشی ها ، با تور رفته بودیم، خریده بودم. یک پیمانه دم کردم روی گاز چون توی قهوه سازم فقط باید قهوه فرانسه بریزم و حالا که طعمش آمده زیر دندانم می بینم به قهوه فرانسه عادت کرده بودم. با اینکه تلخی گس گونه اش را که با کف شیر تقلیل داده بودم ، خیلی سخت تحمل کردم. صبحانه نخوردم . ماشین لباسشویی را روشن کردم، امروز حتی حوصله آشپزی هم ندارم اما سبزی کوکو را در آوردم. برای دخترک شیرموز درست کردم و مردخانه رفته ماشین را تمیز کند برای هفته پیش رو. جمعه ها خودم را سرگرم می کنم. باید کتاب گروه کتابخوانی را بخوانم و به یک ویس طولانی گوش بدهم . 

پنجره را باز کردم تا برای پرنده ها دانه بریزم باد سرد خورد توی صورتم و کیف کردم از آبی آسمان و هیچ چیزی از دیشب به یاد نیاوردم. چه خوب که فراموشی وجود دارد. حالا می فهمم که بقیه چطور من را فراموش می کنند و من هم آنها را . اتفاقی عادی است. 

حالا نوبت چای است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد