بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کاش ای کاش کنارم بودی

من آدم خود خواه و مغروری هستم که باید اتفاقات جدید را تجربه کنم تا ظرفیتم را بالا ببرم. داشتم فکر می کردم اگر کتابی از خودم چاپ کنم و ح بهم کمک کند که نوشته هایم چاپ شود، باید آنقدر روحیه قوی و انتقاد پذیری داشته باشم که بتوانم همه نظرات را بشنوم. با آدمها وارد مکالمه سالم بشوم و بفهمم که چطور بنویسم یا بهتر بنویسم. این جور مکالمات بدردم می خورد. 

یک روز که دنبال جای پارک توی یکی از کوچه های تنگ و باریک نزدیک میرداماد می گشتم، به یک راننده مرد که توی ماشینش نشسته بود گفتم اگر می شود کمی جلوتر بروید تا من هم اینجا پارک کنم و فکر می کنم هر دو جا می شدیم و موقع رفتن او هم می توانست در بیاید. اما خیلی بی ادبانه آمد پایین و خیلی بی منطق گفت نمی روم و من خواهش کردم که اینجا کلاس دارم. بعد یکهو تغییر نظر داد گفت باشه کمی برو عقب و من ساده و احمق رفتم عقب و او هم دنده عقب گرفت و آمد عقبتر و من اصلا دیگر نمی توانستم آنجا پارک کنم. این خاطره همیشه در ذهنم باقی مانده که مردان چه دنیای کوچک و خشن و بی رحمانه ای دارند و در تقابل با زنها چقدر می توانند این را منتشر کنند و به آن ادامه بدهند. هنوز برایم سوال است چرا ؟ چرا مرد این کار را کرد ؟ می توانست مهربانتر یا حتی با خنده بهم نشان بدهد که آنجا مناسب پارک کردن نیست . من که نه بی ادبی کردم و نه داد کشیدم. احساس کردم چقدر بیچاره است. چون یک روز دیگر همان اطراف دیدم که چقدر دمغ و درهم دارد از پیاده رو راه می رود. حتی دلم برایش سوخت. همه ما یک ور عصبانی و خشمگین داریم که منتظریم آن را سر کس دیگری خالی کنیم. من خیلی وقت بود فکرهای تنفرم از مردان را دور ریخته بودم اما در تابستان دوباره انگار سرم به جایی خورده باشد یاد همه خاطرات تلخی افتادم. که در مواجهه با جنس مخالف برایم رخ داده بود. در جامعه ای که مردان به سمت زن زناکار سنگ پرت می کنند و او را خائن و پست و حقیر می شمارند، این مردان ، همان مردانی هستند که روزی همان زن را ستایش می کردند و این فراموشی دردناک و تلخ است. 

از آن موقع به خودم آمدم و دیگر مهربان بودنم را کمتر کردم. می دانم کار سختی است. اما لازمه بقا و زندگی است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد