بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

به جای من نفس بکش

بوی کوکوسبزی پیچیده در خانه یعنی حالم خوب است. با اینکه صبح قهوه خوردم اما خوابم گرفته. سه تایی دراز کشیدیم روی تخت و با هم می خندیم به خاطرات کلاس آنلاین دخترک. خانه مرتب شده. مردخانه جارو زده، تا ساعت هفت ، سه ساعت وقت دارم، دارم کتاب موهبت کامل نبودن را در طاقچه می خوانم برای فردا در جلسه حرفی برای گفتن داشته باشم. لباسهایی که برای این هفته لازم داریم را آماده کردم. لباسهای شسته را پهن کردم و ظرفها را سامان دادم. 

دیروز جلوی در آسانسور ، ساعت مچی ام افتاد روی زمین. منتظر این اتفاق بودم. پین ساعتم شل شده بود و هی می آمد بیرون. بردم نمایندگی گفت ببر ساعت فروشی معمولی پینش را عوض کن ما اینجا نداریم. و بعد دیگر گذارم نیفتاد به ساعت سازی یا فروشی. این ساعت از سال هشتاد و دو همراه من است و خیلی دوستش دارم. یادگار یک دوستی ارزشمند و استاد و شاگردی است. من از همان اول که شروع کردم به نوشتن چقدر علاقمند بودم و هر کس که بهم چیزی یاد می داد را دوست داشتم و بهش عشق می ورزیدم. و تا الان مدیون کسانی هستم که تشویقم کردند و نوشته هایم را خواندند و بهم کمک کردند که بیشتر و بیشتر تلاش کنم. 

این ساعت هم نشانی از همان روزهاست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد