بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

جراح زخمهایم

لمس افتاده ام روی تخت. فردا روز تعطیلم بود که به خاطر سفر یکی از مامان شاگردهام ، دیگر تعطیل نیست. اما هشت بیدار نمی شوم ، کمی دیرتر. امروز از شش بیدارم . هی خواندم و خواندم تا خوابم برد اما تا خوابم برد و از همان خوابهای عجیب و غریب دیدم ، با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. و تا الان که روی تخت دراز کشیدم. وقتی از حمام آمدم بیرون یک آبگوشت چرب خوردم و چقدر بهم چسبید . الان هم آثار آبگوشت دارد بیجانم می کند. چشمانم را می برد به خواب. و ماهیچه هایم از کار می افتند. نمی توانم کتاب بخوانم. دیروز یک نفس چشم سگ عالیه عطایی را خواندم و فقط داستان آخرش مانده. یکی از داستانها را قبلا در مجله داستان همشهری سابق خوانده بودم که خیلی دوستش داشتم. شب سمرقند. داستانهایش حول آدمهای افغان می چرخد که در ایران زندگی  می کنند یا اینکه با ایرانیها رابطه دارند.

از نوشته هایش خوشم می آید. از نگاه مهربان و دردکشیده اش. 

امروز کتابهای جدیدم رسیده ، جایزه ای که به خاطر تند تند خواندن کتابهایم به خودم دادم.

کافورپوش عالیه عطایی

برخوردها در زمانه برخورد ابراهیم گلستان که استاد داستان نویسیم معرفی کرده.

و اعترافات هولناک لاک پشت مرده هم نوشته مرتضی برزگر. 


انگار حالم خوب است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد