بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پنج شنبه با طعم خستگی و دلتنگی

ار صبح که با دخترک زدیم بیرون الان برگشته ام و هزار جا رفتیم و کارهایمان را انجام دادیم. کلاس هم داشتم که با هم برگزار کردیم. وقتهایی که دخترک به عنوان دستیارم می آید ، کاملا کلاس را دست می گیرد و روی انگشتش بچه ها را می چرخاند. انگار توی خونش باشد. مدیریت می کند و من فقط نگاه می کنم. بچه ها هم دوستش دارند. وقتهایی که کلاس نداشته باشد و اگر بچه هایی که ما را می شناسند اصرار کنند با من می آید. امشب داریم می رویم رستوران برای تولد آن یکی فسقل عمه که بیستم ، پنج ساله می شود. موهای مشکی بلند و لختش به من رفته وقتی این قدی بودم . موهای من الان فر شده ، و دیگر مشکی نیست. 

سرتق بودنش و مهربانیش به من رفته. دوستش دارم. تکه ای از من است تکثیر شده است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد