بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بن بست

بعضی وقتها به بن بست می رسم. به یک بن بستی که هیچ راه فراری ندارد. بعد این بن بست آنقدر طولانی می شود که مثل آینه می شود. آینه ای تمام قد که می ایستد جلویم و یکی یکی خصوصیاتم را بهم نشان می دهد. چون نمی توانم بن بست را طی کنم یا راه فرار یا راه چاره پیدا کنم آینه در گوشم تکرار می کند: تو یک رذل عوضی پستی. تو بدترین آدم روی زمین هستی و تمام حرفهای رکیک عالم را بهم می زند. خودم به خودم می زنم و می نشینم  گریه می کنم  که چرا خودم ، خودم را در بن بست انداختم؟ چرا دلم خواسته در این تاریکی کورمال کورمال با شنیدن یک صدا یا یک جمله ، خودم را بیندازم در بن بست و بعد باید کلی زمان طول بکشد که باز با خودم مهربان شوم!! 

درست است لازم نبود من را به بن بست بکشانی ، من همین پست رذل عوضی هستم . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد