بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

که من عاشقترینم

وقتی ساعت هفت شد من قلبم داشت تاپ تاپ می کرد که این بار چه چیزی گفته بودی که تا چند وقت شبها موقع خواب بهش گوش بدهم. رسیدم به دقیقه ای که می دانستم فقط من و تو می دانیم چه کلماتی است. آه کلمه ها، کلمه های جادویی. کلمه هایی که از راه دور عاشقم کرد. آخ خدای من ! دستهایم از سرما یخ زده بود. انگشتانم کار نمی کرد اما گوشهایم تیز شده بود. نفسهایم به شماره افتاد. آسمان قرمز شده. هوا آنقدر سرد شده که دلم می خواهد فرداصبح که بیدار شدم برف باریده باشد . از این سر تا آن سر تهران برف نشسته باشد و من هدفون به گوش به کلمه ها فکر کنم  و باز هم بنویسم و بنویسم. آنقدر جان داشته باشم که تا ابد بنویسم و تو بخوانی. اشکهایم بند نمی آید. این چه روزهایی است؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:50

Baran جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 21:49

اجازه خانم؟!
امروز یه شعر خوندم.یاد این پست شما افتادم.
براتون بخونیم؟!
باشه.اهه اهم.

"وقتی صدایِ داوودی
هم داستانِ چشمانت شد،
خیالم را
پیکر تراشی
جاودانه ساخت"

اجازه خانم؟!ما خیلی دوستتون دارم؛لطفا خیلی مراقب خودتون باشید

قربونت برم ممنونم تنها همراه من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد