بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آخر کار

دیشب همه فامیل بسیج شده بودند که من رای بیاورم و حتی در دورهمی شان حرف من و داستانم بوده. برایم فیلم فرستاده بودند که چقدر مشتاقانه برایم رای جمع می کردند. با دیدن فیلمها گریه ام گرفت. چطور می شود آدم این همه طرفدار پیدا کند و داشته باشد؟ انگار مرده باشم و حالا فوج فوج آدمها داشتند می گفتند چطور هستم و چگونه بودم. انگار داشتم در بعد مرگم می فهمیدم چه خبر خواهد شد. باز هم گریه کردم از اینکه خوبی های کوچک این همه می تواند دل بدست بیاورد. من اینقدر آدم خوبی نیستم . ولی باز هم آدمها فقط خوبی ها را به یاد می آورند. دیشب درس بزرگی بود. دیشب من با اینکه برنده نشدم در رای گیری مردمی اما هفتصد قلب را تسخیر کرده بودم . از دور و  نزدیک ، آشنا  و غریبه بهم پیام می دادند . خیلی هیجان انگیز بود. اما حال بعدش هنوز تمام نشده . باید بگذرد تا حالم بهتر شود. حالا می فهمم وقتی یک تیم فوتبال دقیقه نود گل می خورد چه حس بدی است و چرا بازیکنان گریه می کنند. باهاش همدردی می کنم و احساسشان را می فهمم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 21:13

تجربه خوبی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد