بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تلخی و شیرینی

خسته ام. هی نوشتم و نوشتم. 

اما امروز حالم گرفته شد وقتی  شنیدم که مامان شاگردم می گوید او را صدا نزده ام .مگر می شود توی هشت تا شاگرد من کسی را جا بگذارم. دلم گرفت. از در و دیوار برایم می رسید. این مدرسه ، آن مدرسه ازم شکایت می کنند و من حالم بد می شود از اینکه کسی بهم بگوید کارت را درست انجام نداده ای. اما حالا حالم خوب شده. این داستان همه کلاسهای آنلاین این روزهاست که مامان شاگردها ، معلم را تیرباران کنند. و من باز ادامه می دهم. این روزها فکر می کنم کارم را بیشتر از قبل دوست دارم. 

دوست عزیزم برایم هدیه فرستاده ، و توی دلم قند آب شد که انار شب یلدایم آماده است و کتاب هزار صفحه ای که از اشتیاق خواندنش دارم بال بال میزنم. چه کنم با این همه عشق که به روی سر وصورتم می بارد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد