بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خوش قلب

انگشت پاهایم سر شده اند. با اینکه جوراب شلواری پوشیدم و یک جوراب پشمی سورمه ای گوزنی ، اما باز زیر پتو هم انگشتان پاهایم یخ زده اند. امروز هوا مه آلود است. کلاس هایم دو تا بعدازظهر است. صبح رفتم با شاگردم خداحافظی کردم. شاگردم دارد از ایران می رود. مادرش خواست که امروز که باز هم به خانه اشان بروم با اینکه که کلاس تمام شده بود.یک ساعت و نیم باهم بازی کردیم. حرف زدیم و خندیدیم. اما آخر کار موقع خداحافظی پسرک جلوی در دراز کشید و هر چه من و مامانش باهاش حرف زدیم کوتاه نمی آمد. پسرک سه ساله که دلش می خواست باز با من بازی کند. تنها فکری که به سرم زد این بود که تمساح دوست داشتنیم را بهش بدهم و ازش قول بگیرم مواظبش باشد. هر وقت که دلش برای من تنگ شد به تمساح نگاه کند. دهانش را تا ته باز کند و به دندانهای تیزش دست بکشد. اینطوری من همیشه کنارش هستم. وقتی تمساح را گرفت خوشحال شد. در تمام طول امروز با تمساح بازی کرده بود. و فهمیدم که از آن خوشش آمده. مامانش بهم کادو داد و کلی خجالتم داد. و بعد بهم گفت خوش قلبی که در دل بچه ها جا می گیری. تا حالا کسی بهم نگفته بود خوش قلب. خوش قلب یعنی چه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد