بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آه از این لحظات بی کلمه ماندن.

سرم درد می کند. در قسمتی از قصه گیر کرده ام. نمی توانم درستش کنم. نمی توانم طوری بنویسمش که خوب از آب در بیاید. سرم دارد منفجر می شود. دلم گرفته. می خواهم گریه کنم. چند تا کتاب تازه ای که خریده بودم برایم رسید. کتابخوانیم به زیر صفر رسیده . اما صفحه اول کتاب باد نویان را خواندم برق از سه فازم پرید. چقدر خوب نوشته بود. چه جملات قشنگی. چه عبارات باشکوهی. چرا من نمی توانم اینطور بنویسم؟ سرم برای همین بیشتر درد گرفت. بیشتر لرزیدم. خیلی تنهایم. احساس تنهایی می کنم.می خواهم دیگر فقط بخوانم. فقط و فقط.

نظرات 1 + ارسال نظر
رهآ سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1400 ساعت 14:03 http://Ra-ha.blog.ir

من خوبم عزیزم.


چرا فکر میکنی خوب نمی نویسی؟ چرا خودت دست کم میگیری؟ تو خیلی خوب کلمه ها رو کنار هم قرار میدی.

مرسی عزیزم از تشویقهات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد