بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خیلی خسته ام اما این خستگی جان تنم است. دیروز شاگردهای کوچکم برایم تولد گرفتند. کاری که دوستان صمیمی و رفیقان قدیمی برایم نکرده بودند. از خوشحالی دلم می خواست اشک بریزم. این همه دوست داشته شدن از سرم زیادی بود انگار. دو جا و یک روز پشت سر هم. با کادو و کیک های خوشمزه و خوشگل.دلم می خواست از خوشی به همه بگویم که چقدر دیروز خوشحال شدم. قلبم قلبم قلبم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد