بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

عباس معروفی

بگذار از غصه بنویسم. از غصه که نویسنده‌ی محبوبم را کشت. این چند روز خیلی غم‌انگیز می‌گذرد. چون نویسنده‌ای که باهاش بزرگ شذم و همه‌ی کتابهایش را خواندم و در کلماتش غرق شدم و همیشه دلم می‌خوذست کثل او بنویسم و هر بار از کلماتش استفاده می‌کنم . ازش تقلید می‌کنم. آشفتگی و عاشقی را. او از بس که غصه خورد ، دیگر طاقت  نیاورد. و رفت. هر چه در کلماتش و حرفهایش فرو می‌روم می‌بینم کسی بود که کاری کرد و رفت. کاش منم یک کار، یک کار خوب بکنم . فقط همین.

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 09:55

من هم.از غروب ابدیِ نارنجی نویس عاشقانه های جهان ...محزون و تاسیان ام. غمگین دل ام و مادری در من؛آهسته می گرید.

دلم برات تنگ شده عزیزم
♥️♥️♥️ممنون که برایم باقی ماندی.

رهآ دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 23:14 http://Ra-ha.blog.ir

آخ که من چقدر تو بیست سالگی م نوشته های عباس معروفی میخوندم ...
روحش شاد.

همه‌مون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد