بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ازت بیخبرم. نوشته بودی که شبها هیچ نمیفهمی و حالت بد می‌شود ولی نه سردرد است نه هیچ چیزی اما از درون شوک بهت وارد می شود. اینکه تو مریضی را من خوب میدانم و میفهمم. اما کاری از دستم برنمیاد. یعنی می‌ترسم کلمه ای بنویسم و حالت بدتر شود و برای همین سکوت میکنم. سکوت میکنم تا به خاطر من بهم نریزی. امیدوارم از خودت مراقبت کنی.هیچ کاری بلد نیستم جز دعا. اگر خدا صدایم را بشنود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد