بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از حالت بی‌خبرم. نمی‌دانم خوبی. چکار می‌کنی؟ می‌ترسم. می‌ترسم از مریضی که تو را از پا می‌اندازد. خدا کند خوب باشی. فقط همین. من اینجای دور در این خانه بدون آب غمگین اسیر شده‌ام. هر بار به خانه برمیگردم از خودم می‌پرسم چرا به خانه برگشتم. اصلا نمی‌دانم چرا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد