بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از دیشب صدسال پیر شدم. چشمانم باز نمی‌شود از اشک. من هر چه بد بودم و بد کردم اما برای دشمنم بد نخواستم، برای بچه‌اش بدی نخواستم. هرگز نخواستم کسی داغ بچه‌اش را ببیند. چرا؟ چرا؟ دارم دق می‌کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد